پس چیزی جز اندوه موجود نیست. اندوه نداشتن، اندوه خواستن، اندوه از دست دادن، اندوه نفهمیدن. چیزی برای توضیح ندارم. فردا واژه‌ای بی‌خود است که هنوز کسی واقعیت آن را ندیده. من ساعت‌هاست بیدارم و خوشحالم. عاشقم. می‌خواهم هر چه را در این شبانه‌روز شنیده‌ام در ذهنم بازخوانی کنم و از همه‌شان هزار نکته بیاموزم. مشتاق و تشنهٔ آموختنم. اگر درس‌ها هزار سال دیگر هم به درازا بکشند، تنها همین من کافی‌ام برای ملاقات با آن‌ها.

امروز حرف از سعد و نحس شد. در آسمان رازهایی‌ست که گویا آن‌قدرها هم برای برخی راز نیست. ظاهر قرآن به‌راحتی سخن از هفت آسمان و هفت زمین می‌زند. تاریخ پیشینیان هم این نکته را بارز می‌کند که گذشته و آینده در ستاره‌ها قابل مشاهده و ردیابی بوده. چیزهایی در ذهنم درباره آن‌ها هست که چون به ظن نزدیک است ترجیح می‌دهم چیزی ننویسم.

امروز از اهتمام حسین علیه‌السلام بر تدبیرها متحیر شدم. حسین علیه‌السلام کاملاً امیدوارانه و مردانه مسائل جنگی را مدیریت می‌کند. با وجود این‌که هزاران نفر او را در محاصره گرفته بودند، هرگز و هرگز و هرگز و هرگز دست از تلاش و کوشش و تدبیر و مجاهدت و همت بلند خود نمی‌کشد. انسان چه اندازه از بلندهمتی و زمینی زیستن امام لذت می‌برد و درس می‌آموزد. من یک مشکل بزرگ با تو دارم و احتمال می‌دهم مشکل از خودم باشد. این‌که از اندوه جان‌سوز مصایب تو جان نمی‌دهم. چه سودی دارد نوشتن از این ناتوانی؟