حال خونین‌جگران خون‌جگران می‌دانند

یادم از یاد ببر، هر چه از آن می‌دانند

آیه‌زادند در این سورهٔ پر حرف و حدیث

وحی بی‌خاطبه را شعر روان می‌دانند

دانش رنج شده مَدرسِ دانشگاهش

زنده باد آن‌که در او مرگ جهان می‌دانند

سخن رنج بگو، کم سخن گنج بگو

گنج مخفی تو را جمله جهان می‌دانند

زادهٔ مات تحیر شدم آیینه‌صفت

این بهاری‌ست که این قوم خزان می‌دانند

چه تفاوت که در این مزرع بی کشت و درو

دانه‌ای را به دل خاک نهان می‌دانند

برو از یاد و دیار همه از یاد ببر

که رگ مرگ تو را پیر و جوان می‌دانند

مهرِ یک