نه شاد باشم از این پس
نه شاد باشم از این پس که خوش غمین شدهام
یکی از اینهمه مردانِ سرزمین شدهام
نظر بر آینه کردم، کسی پدید نبود
از آن زمان که تو را دیدم اینچنین شدهام
زمانه با منِ دیوانه آشنا نشود
منم که از بسِ غربت سرِ زمین شدهام
بیا بهار و تماشای بادِ فاجعه کن
همان نگار که در غیبتش همین شدهام
گمان نکن تو ندارم، گمان گناهِ بدیست
گناهْ دیدِ تو بود و به آن عجین شدهام
غبارِ قبرِ مرا با سرشکِ خویش مشوی
به یادِ خندهٔ تو در عدم دفین شدهام
فروردین ۱۳۹۴
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 0:59 توسط ابرمیم
|