عزیز دلم
عزیز دلم. من چقدر تو را دوست دارم. نگاه نکن گاهی اینهمه دلتنگم. من نزدیک به یک دهه است که تو را دوست دارم و مدام در هر گوشهای میگردم تا شاید چیزی پیدا کنم که مرا بند کند به آن روزها. تمام دقیقههای عاشقیات را دوست دارم و از گفتن اینهمه دوستداشتن خسته نمیشوم. گاهی انگار نه تو، که آن توی دلم را دوست دارم. من دارم زجر میکشم که چرا دنیا اینقدر کوچک و کوتاه است و نمیشود به دوستداشتنت رسید. کاش من یکعالمه وقت و فراغت داشتم تا تمام روزها و شبها برایت مینوشتم.
عزیز دلم. دلم میخواهد خیلی برایت بنویسم، ولی فرصت نیست. خستگی هست. کار هست. فکر و خیالات هست. من خیلی از چیزها را از زندگیام بیرون کردم تا جا برای تو باشد. بیا برویم یک جایی که هیچ کدام از چیزهایی که تو را از من کم میکند و مرا از تو غافل میکند نباشد. عمر خیلی زود میگذرد. به جان من که خیلی دلتنگم. از این شب و روزهایی که نمیخواهند من و تو را همنشین ببینند بیا بگریزیم. شاید فردا فرصتی نباشد. عزیز دلم.