تقریباً همه چیزهایی که آدم‌ها بنیان حرف‌ها و عمل‌هایشان را بر آن محکم کرده‌اند محکم نیست. بر همین سست‌ها هم تا ثریا دیوار کجی می‌سازند. ایمان در واقع یک معامله است. یکی می‌آورد و می‌نشیند در انتظار ثمرش در جایی نه‌اینجا و یکی نمی‌آورد و یحتمل مثل سگ پشیمان می‌شود. دیگر قصه‌ها هم بابِ کلهٔ آدمیزاد ساخته می‌شود، نه آن چیزی که به‌واقع حادث می‌شود. واقعیت وجودی دارد که هیچ ذهنی نمی‌تواند آن را ساختارمند و بدون دخالت منتقل کند و عجیب‌تر اینکه هیچ چهارچوبی برای تعیین مؤثرهایش نیز نمی‌توان ترسیم کرد. بیرون از تمام قالب‌ها، چیزی به نام قالب تعریف نشده. تعریف‌ها و تعیین‌ها برای تحدید انسان‌ها و مهار داشته‌ها و خواسته‌هاشان در جوامع ساخته شده. رنجی که بشر از حدود می‌برد همیشه حاکی از عصیان او نیست. گاه نشانگر بُعدی از بشر است که به رغم درک سرطان بنیادها و ساختارها، باز با فرهنگ‌پذیری و جامعه‌پذیری خود را از دست‌رساندن به لایتناهی خویش بازمی‌دارد. درست است که غایت هستی ظلمات و خاموشی‌ست، و این نشان می‌دهد راه رسیدن به چشمه آب حیات جاودانگی، تقلا و فریاد نیست؛ بی‌نامی و بی‌کلامی‌ست. چون هر سخنی پادی دارد و در ازای سکوت چیزی قرار داده نشده. چون در وحدت دویی عنوانی ندارد و آنچه شما به عنوان‌های دیگر مشاهده می‌کنید وهمی‌ست که اداره‌گران قبایل انسانی به شکل طوقی ناپیدا بر گردن شما نهاده‌اند.