زبان انگور
عرفان زبان رمز است، مگر نه؟ اما زبان مرموز را جز به ذکر مراتب انسان کامل اختصاص دادن، هدر واژه و زیان سرمایه هستی است. در این هستی که در سوگ پیشوای شهیدان هر شام و بام چنان اشکی روان است که دگرگون به خون میشود، تو چه سخنی برای گفتن داری؟ اصلاً تو چه غلطی داری میکنی؟
ستاره را ببین. دستت چگونه به او میرسد؟ توهم برت داشته که به چنگش میآوری. خیالات کردهای که معرفت پیدا میکنی. برهوت نادانان. و شگفتا که مادح خورشید مداح خود است. به هیچ کجا نمیشود گریخت. نه دم از معرفتی بتوان زد، نه به ناتوانی میتوان خستو شد و نه آسوده بر کنار چو پرگار شد. چه خاطرهای جمعی داریم.
چه خاطرهای جمعی داریم. بر کرانه بیابانها امام عالمان چادر زده و ما گرد خود میچرخیم. چه خاطرهای جمعی.
ساقی! خرابم میکنی
نقش بر آبم میکنی
یک دانه انگور را
تُنگ شرابم میکنی
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۸ ساعت 9:5 توسط ابرمیم
|