باز آن تلاطمخانه در این خانه ساکن میشود
عکسی بهاختیار و خیالی، و ماجرای آن طبیب که گفت آخرالدواء الکی
باز آن تلاطمخانه در این خانه ساکن میشود
گویند روزی عاقبت دیوانه ساکن میشود
من گنج دارم در دلم: غم، کز تمام خانهها
آوارهام کرد و در این ویرانه ساکن میشود
پرواز رفت از خاطرم تا بال زد بال از سرم
عنقای قاف مغربم در لانه ساکن میشود
ای آشنای روح من، من در جهنم راحتم
هر شب درون قبر من بیگانه ساکن میشود
آن سوی رنگ پنجره چندان حقیقت هست و نیست
بینای بیرنگی که در افسانه ساکن میشود
خاکی به سر ریزم چو گل تا در بهاری دورتر
گوید به خلق آن راز در این دانه ساکن میشود
سر میرسد روزی عزیز این عمرهای تند و تیز
غم خوردن و می خوردن و پیمانه ساکن میشود
درد است و درمان نیز؟ نه، در هیچ کنجی هیچ نیست
ساقی که میآید کجا خمخانه ساکن میشود؟
سیزده اسفند هزار و چهارصد
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 15:4 توسط ابرمیم
|