می‌گویند خستگی. اما برادر جان! آنکه عازمِ ابد است، نمی‌داند چیست خستگی. آنکه به نتیجه می‌نگرد، حتی اگر پیروز هم شود خسته است. بارها با تو گفتم عزیزم! گفتم که اگر بجنگم و پیروز هم شوم ذوقی نخواهم کرد. این از سردی و بی‌احساسی‌ام نیست. قبول دارم گاهی چونان سنگم. می‌پذیرم. در وجودم کوهستانی ضخیم یافته‌ام. هر بانگ که می‌زنم، خود پژواکش را می‌شنوم و از بیمِ بازخوردش بر خود می‌لرزم. و باز فریاد می‌زنم تا از حجمِ جانکاهِ غربت بکاهم، و تکرار و تکرار. شاعر با تکرارها شاعری می‌کند. وزن و قافیه و ردیف و سجع و موسیقیِ بیرونی و درونی. مهربان! خرسند باش. که خدا سینه‌ات را برای پذیرایی از حق گشاده کرده. قدر بدان این نعمتِ بزرگ را. تو عاملی به شریفهٔ «الذین یستمعون القول و فیتبعون احسنه أولئک الذین هداهم اللّه و أولئک هم أولو الألباب.» برای شاعر نیز دعا کن گاه. درست لحظه‌ای که در تنهاییِ مقدست نوری بر دلت تابید و سر نهادی به حق و اللّه، یک آه بکش و ثوابکی به روانِ نژندِ شاعرِ آذری‌ات روانه کن.

 

 

یکشنبه هشتم شهریور نودوچهار