فراموششدگان
بخشی از این جامعه که اتفاقاً مسلمان و شیعه و دوستدار اهلبیت علیهمالسلام هستند مسجد نمیروند چون برای آنان چیزی ندارد. مسائلی که برای مسجدیها مهم و حیاتیست، برای این بخش بیمعنیست. آنها نه ضد خدا هستند، نه دشمن پیغمبر، نه ستیزهجوی امامان علیهمالسلام. اگر مسجد هم بروند، با هویت مسجدیها ربطی نمیگیرند. کسی آنان را به حساب نمیآورد. اگر به هیئت بروند، معمولاً به هیئات بزرگ و معروف و شلوغ نمیروند. گوشه و کناری میگریند و سینه میزنند. نه اهل عیش و عشرتاند، نه بساطباز و مردمآزار.
سرمایه و قدرتی در چنته ندارند. در خانههای کوچک و اجارهای ساکناند و خودروهای ارزان و مدلپایین زیر پایشان است. شغلهای ساده و کمدرآمد و مصرفِ بسیار مدیریتشده. حرف خاصی راجع به سیاست نمیزنند و امیدهای واهی دلشان را گرم نمیکند. بیاعتنایی عجیبی چشمانشان را نیمهباز و پوزخندی کرده. گاه بهقدری کار و نان شب نایشان را میگیرد که رمقی برای حرفی باقی نمیماند. همهاش درگیر دو دو تا چهار تا میشوند، حتی اگر بمیرند: قبر، ناهار خاکسپاری، پذیرایی ختم و امثالشان. برخیشان هم در رودربایستی دینداری ماندهاند.
میترسند اگر اعتراضی کنند، ضد ولایت و امامت شوند. دوست ندارند به دین لگد بزنند و هنرمندی حکومت در خلط میان دین و روش خودش آنها را خفه کرده است. توش و توانی برای رفتن هم ندارند. ماندهاند به این خیال خالی که شاید فردا وضع بهتر شد. روشن است وقتی ارتباطشان با مبادی دین گسسته شده، کمکم حضور دین نیز در جانشان استحاله خواهد شد. کسی اینها را نمیشناسد. اینان فراموششدگانی هستند که نه سرمایه اجتماعی به حساب میآیند، نه نخبگان جامعهاند، نه رسانه و گویندهای دارند.
به نظر میرسد نامزدهای انتخاباتی مدام از اینان حرف میزنند، ولی تنها یک وهم و مشتی سایهاند که فقط برای دولتها هزینه و دردسر دارند. راهی پیش رویشان نیست. هستند نه برای زندگی، که زندهماندن؛ زیرا مرگ هزینههای بیشتری دارد. هیچ سودی هم ندارد از اینها گفتن.