نه. استباه نکن. غمگینی این چند روزم بابت قطع همکاری ژرفا نیست، بابت این است که قدم را خم نکردم تا اندازه‌شان بشوم. به علی جعفری که زنگ زده برای آمارگرفتن می‌گویم ژرفا شخصیتی مانند تو را دارد که در یک هفته می‌تواند تمام نمایندگان اقلیت‌های مذهبی را به‌خط کند و انگار نه انگار. انگار ما همیشه باید دنبال غاز باشیم، در حالی که همسایه از بیخ مرغی ندارد.

من خو کرده‌ام به این بی‌قدری و خم‌نشدن. دست خودم نیست انگار. جهان‌شان را درنمی‌یابم. چقدر رنج‌آور است زندگی در شهر لی‌لی‌پوتی. من هرگز نمی‌توانم مدعی ایمان باشم، اما گاهی انگار کرده‌ام واقعاً در زندانم.

در این تعبیر ظرافت بزرگی نهفته است. دنیا و آخرت دو جغرافیا و مکان نیستند؛ دو کیفیت و عالم‌اند. دنیا به زبانی بسیار ساده غفلت است و دل‌بستن و روی‌آوری به غیرخدا. آخرت توجه به خدا و زندگی بر مبنای اوست. زندگیِ دنیایی تمامش من است. بنیادش خود و خواسته‌های خود است. من چرا اذیت شدم؟ چون «من»م جریحه‌دار شد، وگرنه اگر واقعاً برای خدا کار می‌کردم، چرا رنجیده بشوم؟

پس باز بعدی از ابعاد الطاف خداوندی آشکار شد. تو این کار را کردی تا مرا رشد بدهی و حالی‌ام کنی خیلی زیاد اهل دنیایم. مؤمن در آخرت خوش است. مادام که روی دلش به خداست حالش خوب است. در باغ بهشت است. اما هنگام غفلت و هنگام پروارشدنِ «من»اش و وقتی کاری می‌کند که می‌خواهد از دیگران ستایش بستاند، درست می‌افتد در زندان. امام کاظم علیه‌السلام در قعر سیاه‌چاله‌ها درون بهشت بود و هارون میان بهشت حکومت گسترده‌اش در اعماق دوزخ. به داشتن و نداشتن، به شدن و نشدن نیست؛ به واکنش و توجه توست. ما خیلی سوراخیم. خیلی اوضاع‌مان خیط است. بعید است با این دست‌فرمان به مقصدی برسیم.