پایانهای خاموش و ناخوش
✍️ یک کتابی هم باید بنویسیم به نام «پایانهای ناخوش». در این کتاب شرح حالی از بزرگان سیاست و تاریخ و فرهنگ و دین بیاوریم که در آخر عمر با وجود اقدامات اثرگذار و زندگی ویژه، گمنام و عجیب و غریب مردند. اول هم آخرش را بگوییم. مثلاً از مرگ مصدق در روستای احمدآباد مصدق بگوییم. مردی که با نخستوزیریاش اتفاقات بزرگی در ایران افتاد، ولی سرنوشتش خوش نیفتاد. یا از میرزا کوچک خان بگوییم که پیکرِ بیرمقش را در حالتی یخزده و نزدیک به مرگ، تنها و بییار در میان جنگلهای گیلان یافتند و سرش را بریدند. میرزایی که با نهضت جنگل تنِ حکومت مرکزی و انگلیس را لرزانده بود.
اعدام شیخ فضلالله را از یاد نبریم که میخواست مشروطه را مشروعه کند و چنان در محاصره قرار گرفت که بالای چوبۀ دار رفت و به پیکرش بیاحترامیها شد. همچنین جلال آل احمد و مرگ مشکوکش در اسالم را نباید فروگذاریم. جلال با آنهمه تگاپو در حزب توده و بعد جستجوی راهی برای رسیدن به آزادی مردمش از طرق مختلف سرآخر در تنهایی و خاموشی به طرزی که روشن نیست مرد. علی شریعتی هم از سوژههای این کتاب میتواند باشد. او دور از وطن مرد و دور از ایران در خاک شد. هیچکس نمیتواند منکر تأثیرات پرشور شریعتی باشد. بیایید نامی هم از علامه طباطبایی ببریم که در روزهای آخر در بیمارستان ملاقاتی هم نداشت. آیتالله کاشانی با آن غوغایی که در حمایت از مصدق و حادثۀ سیام تیرماه ۱۳۳۱ داشت، با شکست نهضت مصدق، کم از ده سال بعد با بیماری پروستات و برونشیت از دنیا رفت.
از تاجالملوک همسر رضاشاه با آنهمه بریز و بپاش و دخالتها در نهایت گمنامی و بدنامی یک دوره بیماری در بیمارستانی در مکزیک و مرگی گمنام و البته شکستی بزرگ از مردم ایران باقی ماند. خودِ رضاخان را چه کسی میتوانست باور کند در افریقای جنوبی و در جایی بمیرد که مردم آنجا هیچ او را نمیشناختند؟ مرگِ سرطانی محمدرضا پهلوی کمتر از دو سال از فرارش جزء عجیبهاییست که باید آن را باز هم ثبت کرد و یاد آورد.
از امیرکبیر نیز باید یاد کرد وقتی رگش را در حمام فین زدند و به پاس سه سال اصلاحات ویژهاش مرگ را تقدیمش کردند. مرگ او برای ما هاشمی رفسنجانی را یادآوری میکند که هنوز و هنوز روشن نیست چگونه و چرا مرد. چرا باقرخان را نگوییم که در پنجاهوپنجسالگی در قصر شیرین به دست اشراری مقتول شد که مهمانشان بود؟ او و ستارخان رهبران احیای ایران و نجات آن از دست روسها بودند. ستارخان نیز مرگی شگفت داشت. به دو پایش تیر خورد و چهار سال مجروح بود تا مرد. این مرگِ مزمن گریبان دکتر محمد معین، اولین دکترای زبان و ادبیات فارسی، را نیز گرفت و به دلیل تزریق داروی اشتباهی چهار سال و نیم در کما بود تا به آسمان برود.
از این پایانهای ناخوش فراوان است. نوشتنش هم کار دشواری نیست. البته همه در یک دسته قرار نمیگیرند و اگر کتاب بخواهد اندیشه و عقیدهای را دنبال کند باید نخ تسبیح را یافت.