بیماری ژرف
درست همین امروز که رفقای قدیمی آمدهاند ژرفا سرم درد گرفته و گلویم و زیاد نمیتوانم در جمع باشم و بگویم و بخندم. اما رفقا لطف دارند و میآیند سراغم. شعیب با حسن شریفی آمد بالا. کاش گلویم صاف بود تا با این عزیزان گفتگو میکردم. شعیب همان است. تماسش گرفتهاند که رسمی شو و او هم گریخته. دقایقی بعد از صبحانه زیارت عاشورا در همایش بودم. گنجی را دیدم و با همین صدای بیمار دقیقهای با هم خنده زدیم. فرشید نیز آمده. شهابالدین ناظر فصیحی پیش از همهشان آمد. رمقی در تنم نیست. میروم بالا. چند باری عسلی و میانمحله آمدند که ببرندم. مرضم را دلیل کردم و نشستم روبروی میزم. نزدیک نماز جواد پیدایش شد. گفت اذان بگو. گفتم صدا ندارم. رفت دنبال حسن. حسن گله داشت که جای صحبت رفقا نبود. در دلم گفتم آخرالدواء الکَی. باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 12:49 توسط ابرمیم
|