زمان برای هر کسی گونه‌ای می‌گذرد و این توفیق‌ها که در نظر تو توفیق می‌نماید، ممکن است واقعاً توفیق نباشد. ممکن است همین عابر کناری که نه بر هوا پریده و نه بر آب راه رفته و نه وجه بارز و جذب‌کننده‌ای دارد، بسی در آسمان‌ها و در نزد همنشین زمان و عصاره هستی و جان جهان گرامی‌تر و درخورتر از دیگرانی باشد که در پیش چشمان تو ویژه‌اند.

پس از دیرکردهای روزگار دل غمین مدار و از فقدان‌ها نومید مشو و از کسب‌ها فخری مباش و از ابلیس پیروی مکن که در قیاس افتاد. ولی ای برادر! ای شاعر! برخی حوادث روح را جر می‌دهد. اشکالی ندارد. آن‌ها که تو را جر می‌دهد، بر سطح پوست پهلوانان روحانی نرمه‌ای نیز نیست. چه بهتر که رو به ابرار کنی و از شرّ هواجس آسوده بمانی.

با چنین توجیه‌هایی عمری در سودای زنگاری خود غنودم و در آغوش شکست‌ها دربه‌در طوفانی دیگر شدم تا در این اقیانوس ناآرام مرا بیغ‌تر از هزار قایق ملنگ در هم شکند. اینک زلازلی که ناشکیبا درمی‌رسند و بهر تنفس این زمین، زمینیان را می‌رقصانند و مبنایی برای بقای اندیشه باقی نمی‌گذارند. پاره‌ای چوب هم اگر بود، می‌شد بر آن ساعتی آرام گذراند، ولیکن بر این دریاییان نوشته‌اند حرمت آرامش را و ممنوعیت مبنا را. رستگاری کجاست پس؟