کتاب لنگرگاهی در شن روان
درون روزهای پس از پسر، کتابهایی هم خواندم. و چون نوشتن را بیش از خواندن دوست دارم و کمتر نوشتهای دیدهام که دلم را آنقدر ببرد که دست از قلم بکشم، از آنها هم باید بنویسم.
کتاب «لنگرگاهی در شن روان» مجموعه سوگنامههاییست که یک ایرانی از چند نویسنده خارجی جمع کرده و داغ های دلشان را به شکلی مکتوب درآورده. هم علی کرمی، که آن را مدتها پیش از پرواز طفلکمان امانی داده بود، گفت و هم در مقدمهاش نوشته بود کسانی که فرزند دارند قصه «آکواریوم» را نخوانند. نخواندم تا اینکه بیفرزند شدم. پدر راوی بود و دختر نهماههاش ایتیآرتی گرفت و سهماهه مُرد. گلهای از پزشکی در او نبود جز چند ناخرسندی از خوشباشی پرستاران. البته که تکاندهنده بود بلاهایی که در این مدت کوتاه بر سرشان آمد، ولیک عبرتی که برای من در آن بود درمانناپذیری تومورهای اینچنینی حتی در مرکز پزشکی دنیاست. چندی با این روایت مهیب به یاد روزهای رنج محمدیوسفمان سخت باریدم و دیگر چیزی نگویم. پیام پایانی نویسنده هم سخنی بود که جز دردکشیدگانش درنمییابند؛ اینکه بیماری و مرگ دخترش هیچ پیامی برایش نداشته مگر مشاهدۀ رنجِ جانکاهِ هر دقیقهای فرزندش. و ناشی از نادرستی برخی باورهای کاتب درباره هستی و خالق او میتواند باشد.