هنوز هم اینجا می‌نویسند. چیز جالبی است. ده سال گذشته است از اولین وبلاگی که ساختم و نامش هم همین بود. آن روزها به این هوا که سهیل ترغیبم کرده بود به بودن آغازیدم و این روزها عجیب خواه نبودن دارم. خودم مسیری که منتج به اشتهار باشد نرفتم و البته راضی‌ام. و در این میان هزار مسئله نهان است و آشکار. چه می‌شود کرد، روزگار است دیگر. از خواهنده تقدس، مسلوب و مستهجن درمی‌آورد. این راهی است که تا ابد در پیش است و روندگان از روزی که زاده می‌شوند تا زمانی تمام‌نشدنی جاودان‌اند. مرگ هیچ کسی را نمی‌خورد. درد هیچ کسی را نابود نمی‌کند.

نوشتن چیز مبارکی است برای من، اما آن‌گونه نوشتنی که کسی از آن بو نبرد؛ نه چنین بودن و نوشتنی که ابنای بشر از آن آگاهند. یعنی نجوایی که دلی ابدی با آغازگرش دارد. دلم نوشتن می‌خواهد، ولی مکتومات قلبم به قلم نمی‌آید. چه باید کرد، بلاتشبیه قرآن نیز متنازل آن حقیقتی است که به نظر نمی‌رسد دستکشِ حتی خیال ما شود.