به یاد برادر، شش سال بعد
پس از تو با شبِ دریا وداع باید کرد
که با خموشی صحرا وداع باید کرد
اگرچه واقفم اینجا همیشه تنهایم
کنار گور تو با «ما» وداع باید کرد
قطار میرود و من به دود میگویم
ز رفتگان معما وداع باید کرد
شب است و در ملکوت آفتاب میتابد
درون ظلمت دنیا وداع باید کرد
بیا به بر بکش این سالخورده همخون را
که با کهنتنِ تنها وداع باید کرد
چه سالها گذرید و چه عمرها طی شد
چگونه با تو رفیقا وداع باید کرد؟
چگونه با غزل مرگ وزن و قافیه ساخت؟
چه بی سرود و نواها وداع باید کرد
دمی که شاعرم انگار با تو محشورم
به شهر دوست مبادا وداع باید کرد
درون سینهی من جای خالیات پیداست
از این جماعت غوغا وداع باید کرد
از این خلایق ترسو ز مرگ و قبرستان
میان قبرک غبرا وداع باید کرد
به خواب میروم و جویمت در آن اقلیم
رها نمیکنم، اما وداع باید کرد
.
.
.
هفدهم خرداد چهار
+ نوشته شده در شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۴ ساعت 7:53 توسط ابرمیم
|