بیهودگی نه نام دیگر، که نام اصلی ماست؛ مخصوصاً وقتی ثانیه‌های عمر می‌گذرد و تو برای دانه‌ای و آبی در قفسی گیری. به هیچ کجا هم برنمی‌خورد و نخورده است هدرشدن هزاران و هزاران هزار همچو من. نه برای آن‌که نامی از تو در صفحه‌ی روزگار بماند، که آن اخگر فروزان در وجودت گرمایی به هستی ببخشد. به جوان‌تر از خودم و پیرتر از خودم هم که می‌نگرم خودم را پیدا نمی‌کنم. این شد که روی شوخی و تکه‌پرانی به سخن‌ها گشوده شد. درخت برآمد و برآمد و آنجا که باید ثمر می‌داد زور مدرنیته غلبه کرد. تقصیر مردمان هم نبود.

راستی افسوس دارد که زرتشتیان نتوانستند بغرنجِ خیر و شر را حل کنند. سخت هم هست پذیرش خوبی و بدی از یک خدا. چگونه ممکن است او که بهار و سرسبزی و نعمت می‌دهد، خشکی و سرما و رنج نیز بدهد؟ دشواری‌های این مصیبت آن‌ها را به این نتیجه رساند که اهورا خوبی‌رسان و اهریمن بدآور است. ولی این احتمال پذیرفتنی‌ست که مدرنیته اهریمنی‌ست. خداوند هرگز در پیِ تخلیه‌ی بندگان از حقیقت خدایی آنان و مشغولیت‌شان به فناپذیرها نیست.

همین الآن اگر حق با تمام بودنش و باطل با تمام نبودنش هم جلوه کند، که به نظرم تا حد زیادی چنین شده است، مردم عموماً با عشق در طرف باطل‌اند. ولی من در این خاموشستان سرشار از تهی، از هر باطلی برائت می‌جویم. آن بی‌مزه را به یاد می‌آورم که عبای امام سجاد علیه‌السلام را برای خنداندن خلایق ربود و امام علیه‌السلام فرمود خداوند روزی دارد که در آن اهل باطل خسارت می‌بینند؛ إنّ لله یوماً خسر فیه المبطلون. این سخن تمام روزها و شب‌های من را به نیستی رهنمون می‌کند.