عنقای مُغرب
کیام من؟ رقص، خندیدن، جوانه
سحرگاهان و مخمور شبانه
.
جهانی جملگی بر باد رفته
مرا این بادها شد آشیانه
.
خدایی در فراموشی و خاموش
غروری خفته در صدها بهانه
.
زمانه از میانه عاشقانه
شده جاری و ما رود زمانه
.
غمت شادی و شادیات چه گویم
شدی دلدار و از دلها نهانه
.
بیا این شعرها را ساربان باش
به هر منزل که میخواهی روانه
.
تو این امضای خالی را ندیدی
ندیدی خالی است آن آستانه
.
مرا پرسد چه میگویی به آن راز
«که با خود عشق بازد جاودانه»؟
.
.
دوازدهم اردیبهشت هشتاد و هفت
+ نوشته شده در دوشنبه نهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 7:37 توسط ابرمیم
|