عمق حمق
کمی حرفهای درشت هم بزنیم. من که خودم نخواستم. یعنی از درس و دانشگاه طالب پول و درآمد نبودم. هیچوقت به این نگاه نکردم که این رشته زبان و ادبیات فارسی چگونه پول میشود. یک نگاه استعلایی احمقانه یا عاشقانه یا هرچیانه در سرم بود که نگذاشت.
اما از کار با دوستان و تقرب به پول هم زیاد دل خوشی ندارم. معمولاً آدمها عوض نمیشوند. خوشبین نیستم، هرچند همکاری میکنم. آنکه دچار است، به فلسفه و جامعهشناسی و مستند و تولید رهایی نخواهد دید. او ناگهانی است. ناگهانیان در هیچ کجای تاریخ گزارشی مبنی بر تغییر از خود بر جا نگذاشتهاند. بندِ زن و فرزند هم آنان را رستگار نخواهد کرد.
این شد که وقتی جواد گفت ستین از امسال فعالیتش را شروع کرده، گفتم به من چه، و همه ترکیدند. من حرف باطل نمیزنم. بهراستی به من چه، همانطور که پیشینیان عمر مرا گرفتند و چیزی عایدم نکردند. حتی یک خط به کارنامه شغلیام هم نیفزودند. در مسیری کج و معوج سیرم دادند تا برسم به نقطهای که مرا با اینهمه توانایی پشت میزی بگمارند و چپ و راست از من خواهشهای نامربوط به توانم کنند و دستورهای یواشکی صادر کنند. من چه نسبتی با شما یکیدرمیانها دارم؟ اگر هم کارکی کنم و چیزکی بنویسم، تنها برای برآوردهسازی روان سرکشم است. انگار میکنم چند بار از یک دست سیلی خوردهام و باز صورتم را مهربانانه پیش ایشان نهادهام. عمق حمق خود را هر روز بیشتر باور میکنم.