حوادث عاشورا از تکاندهندهترین حوادثیست که من تا امروز دیده و شنیدهام. کسانی که حسین علیهالسلام را یاری کردند و کسانی که از یاری او دست کشیدند طیفهای مختلفی دارند. یکی از کسانی که حضرت را یاری نکرد ولی چنین قصدی نداشت، طِرِمّاح است.

او درست زمانی به کاروان امام رسید که حرّ با سپاه هزارنفرهاش راه را برای حرکت محدود کرده بود. این شاعر نخست مدح حضرت را گفت و بعد به امام پیشنهاد کرد سمت قبیلۀ طرمّاح بیاید تا در امانِ بیستهزار شمشیرزن باشد. امام گفت اهل کوفه برایش نامه نوشتهاند و عهدی بر گردن دارد. طرمّاح گفت من برای خانوادهام از کوفه آذوقه خریدهام و باید به آنها برسانم. به محض تحویل دادن سوی تو برمیگردم. امام پذیرفت. طرمّاح با شتاب خواروبار را به خانه رساند و در راهِ بازگشت خبرِ شهادت را شنید و با اندوهی بیپایان بازگشت.

ما گمان میکنیم ناندهِ خانوادهمان هستیم، در حالی که هیچ عهدی بالاتر از یاریِ امام و پذیرشِ بیقیدش بر ما نیست. با خواندنِ رفتارِ مردم با سیدالشهداء علیهالسلام چنین به نظر میرسد که تصور میکردند امام آدمِ خوبیست، ولی نباید خودش را به کشتن بدهد؛ از همین رو ایشان را نصیحت می‌کردند که این کار را نکن! مردم دنیاطلب و عافیتجو شده بودند و مدام در ذهنِ خود هر چیزی را بر یاریِ دینِ خدا برتری میدادند. آیا ما اینچنین نیستیم؟