خیلی هم خوابم می‌آید، کمی هم بدم نمی‌آید این قصه را بگویم. یحتمل نودوشش بود که در پاییزش با حضرت علی کرمی و حضرت محمد حشمتی‌منش، اعلی‌الله‌مقامهما، به دیار ترکمن سفری کردم. سفر کاری بود. مصاحبه‌هایی با اهل سنتی که زائر اربعین بودند. قصد تقریب و وحدت و این داستان‌ها بود. شغل بنده در این سفر رانندگی و صدابرداری بود. تداخل این دو موجب شد در صداهای آن کار خروپف حقیر نیز بماند به یادگار.

 

ترکمنان در تاریخ قومی ظلم‌پذیر و کم‌حاشیه بوده‌اند. خودشان هم از این گله داشتند. زمزمه‌ای که آن روزها می‌پیچید بی‌وقعی دولت مستقر به وضع ترکمن‌صحرا، سخنان تفرقه‌افکن نماینده ولی فقیه استان و البته فعالیت مبسوط وهابیت بود. امروز که گند کار این‌طور درآمده که از آن آگاهید، میوه‌های نوبر باغ است تازه. این مزرعه را سال‌ها دوستان و دشمنان آب داده‌اند و شخم زده‌اند.