چون می‌برند شام و سحر آبروی ما
چون می‌حورند لب‌به‌لب از دم سبوی ما

.

بیرون‌تر از افق دو سه راهی‌ست مطمئن
بر خلقِ پرتلاطم بی‌آرزوی ما

.

جان می‌دهد سرودنِ این ناسروده‌ها
آرایه جلوه کرد به حرفِ مگوی ما

.

آیینه‌دار شب اگر از سنگ می‌رمد
خورشید می‌درد شبی آوا و هوی ما

.

موسی به یم رسید، عصایش بهانه بود
بر آب می‌دوم چو دلت هست سوی ما

.

آن پیکر غریب که بی‌شانه می‌رود
آشفته کرد تا به ابد خوی و موی ما

.

.

.

.

شهریور نودودو