دوست دارم تمام شب‌ها را بیدار باشم و تمام روزها را بدوم تا شاید از روحِ راجع به تو بویی بشنوم. ولی اختیار به دست من نیست و هر بینی و دماغی لایق شنیدن بوی تو نیست. با این حال من تمام تلاشم را می‌کنم تا در سرازیری عمر به سوی تو نازل شوم، نه به قعر دوزخ. این کلمات علمی نیست، پس از پایان دانش‌هاست؛ دانش فقر است. و آن‌چه نوشته نمی‌شود و نمی‌توان نوشت، حتماً آنِ اینجا نیز نیست.

از همین دیوانگی روشن می‌شود که خانه‌ی ما ابدیت است و تمام عرصه‌های حیات زیست‌گاه ماست. پس دیگر نه مرزی هست، نه مرکزی. تمام آفرینش یک روز بی‌نهایت است که در قیامت چهره‌ای نزدیک به حقیقت را نشان خواهد داد. فقط بابت این‌که موجودات تابِ دیدار دائمی را ندارند، شب را بر آنان می‌افکند.