جمع کن
من؟ خود آن سیزدهم. اما تا این سیزده بخواهد چهارده بشود برخی هم هستند که بگویند از ابتدا سه نفر بودیم. جدل و کلام که کاری ندارد برادر من. غرض هنر را میپوشاند. میدانم در این مکتوب هم سودی نیست. به من چه؟ من اگر دنبال سود بودم که مثل گوشتکوبها نمیرفتم ادبیات بخوانم! در تخصص من هم نیست بخواهم نظر بدهم. چیزی که من میبینم خبر از یک ویرانی افسارگسیخته میدهد. آقایان که قطعاً کاری نمیکنند. خلقالله هم یا خواهند گریخت یا جیب همدیگر را خواهند زد.
کاری به راست و دروغ چیزی که جلوی چشم من است ندارم. ما یک واقعیت داریم که هرگز دست کسی به آن نمیرسد که بخواهد وصفش هم بکند. یک تصور هم داریم که میتواند به واقعیت نزدیک شود یا با آن کمنسبت باشد. اینها را کاری ندارم. ببینید عزیزان، کاری ندارد تخریب و انکار. ساختن مرد میخواهد. یک ساختمان در ساعتی ویران میشود، ولی ساختنش روزها وقت میبرد. آیا این پرچم زمین نمیخورد؟ آیا چیزی جز رنج و سختی به شیعیان میافزاید؟ ما بازیچه آقایانیم در همه دیر مغان.
یک بنده خدایی گفت هر کس این را نمیخواهد جمع کند برود. مسخرهاش کردند. انتقادها کردند. غلط کردند خب. چه واقعیتی از این عریانتر؟ امثال ماها خیلی بیش از اینها باید بدویم تا به ذات این حرف برسیم. منکرِ این حرف باید دلیل بیاورد. هر وقت نقیضی برای این آوردی که سیرِ یک قوم نشان میدهد چگونه باید ادارهاش کرد، بیا، من گوشم. من مشتاقم برایم روشن کنی ملتها از نقطهای دیگر و با قالبی قدیمی مدیریت نمیشوند. هرچند رد و اثبات اینها هم من خستهدل را آسوده نمیگذارد.