از من به آن عزیز دلی که نگران خلأ مرجعیت بود و آن‌قدر نفس‌برنفس سخن می‌گفت و می‌گوید که جایی برای آرامش من نگذاشت؛ نگران نباش دوست خوبم. سیدی می‌گفت معممی اصرار داشت از آقای بروجردی برای تأیید مرجعیتش کمک بگیرد. آن‌وقت‌ها آیت‌الله بروجردی رحمت‌الله‌علیه هنوز قم نیامده بود و همان بروگرد یا بروجرد بود. چند باری رفت و آمد و رساله‌اش را هم نشان آقا داد و نتیجه‌ای نگرفت. سرآخر آن مرحوم فرمود به من در خواب زعمای شیعه را نشان داده‌اند، شما در میان‌شان نبودی.

از ازدیاد دهان‌هایی که بی‌اندیشه و خاطرجمع گشوده و بسته می‌شوند، رفته‌رفته خیال خالی‌تر می‌شود. هر کس گعده و نحله‌ی خود را دارد و انسان در هر کدام از آن‌ها خود را غریبه‌تر از همیشه می‌بیند. هر کدام نهاد و مؤسسه و دولت و حکومت خود را دارند و خودکامگی خود را به پیش می‌برند. در هر مرامی خط قرمزهای نامنطقی و دور از عقل زبانه می‌کشد. باید ببخشید که از گفتنِ مصداق‌ها نیز دوری می‌شود. حتی در عین شگفتی حوصله‌ی گوش شنوا نیز در انسان نیست. حتی تاب تأییدشدن هم او را در خود نگرفته است. در دلش هیچ این خیال نیست که خطایی را گوشزد کند. آن‌قدر خود را ممیزی و محاصره کرده که با خود نیز سخنی ندارد. گویی در او چیزهای زیادی ته کشیده و در چنگ جبری مرگ‌آور گرفتار است.

دوستانش میل کشورهای دور و نزدیک داشتند تا قدیمِ خود را در آن دیار بیابند. با خود گفت کجاست که مایل به دیدار و تنفس در آن باشم؟ همکارش از خاطرات هرمز می‌گفت: «در این فصل باید آنجا بود» و او پوزخندی به خود زد که کجا باید نبود. بذری امضایی زیر مصاحبه‌اش نینداخت با این توجیه که انگیزه نداشت. وقتی توده مانع از غذاخوردن طفل می‌شود، انگیزه دروغین از کجا باید آورد سرهنگ؟ به خدا که در همین دی‌ماه بود. انسان مرده است. انسان نمونه و نشانه‌ای در این اطراف ندارد. می‌شود مانند شما با روی و ریا شعارهایی داد و در خلوت خندید که من با فلان کار مدتی‌ست این‌ها را سر کار گذاشته‌ام. از سویی می‌گویی چه کند که لنگِ لقمه‌ای نان برای زن و فرزند است و از سوی دیگر می‌مویی که مگر خداوند درهای حلال را بر آدمیان بسته است؟ احمدی یک بار نوشته بود نمی‌توانم به کسی که دعاگویش نیستم بگویم دعاگوی شما هستم. این توجیه که ریاکاری و نفاق در خون ماست، نزد خدا پذیرفته نیست. همیشه واقعیت زیباتر است چون باطل نماندنی‌ست و فریب دوامی ندارد. مرگ همه را می‌درد.

خو کرده‌ام به شنیدن و خواندن و این مسموعات را در کنجی نهادن و گفتن این‌که «این نیز هست» تا شاید در جایی بشود از آن بهره‌ای برد. آن‌قدر اجازه ندادم که مؤلفی از هر جنس مرا زیر چنبره‌ی فکرش بگیرد که در سَیَلانِ بی‌وزنی غوطه‌ور شدم. شما دهان‌هایتان را همچنان باز بگذارید. مگر چقدر دیگر آدمی می‌خواهد عمر کند؟ من از آن عابد متعجبم. چرا به عمر کوتاه آدمیان در زمان ما خرده گرفتی؟ مگر خبر نداری انسان در این زمانه نبودنش مفیدتر از بودنش است؟ با این همه آن معصوم علیه‌السلام گفته بود اگر خداوند می‌دانست نفری از شیعیان از غیبت ضرر خواهد کرد، آن را هرگز مقدر نمی‌کرد. اکنون که حقیقت در نام الباطن تجلی کرده است، شهره‌ها از او دورترند و خوشا به حال ناشناسان. سرت را بالاتر بگیر. بگذار بر نیزه سرت فرازتر باشد.