وهم بهاری
این بهار نو ز بعدِ برگریز
نیست برهان بر وجود رستخیز
🔻 بهار قیامت نیست. در بهار چیزی زنده نمیشود. مرگ و زندگی امری نسبیست. همانطور که خورشید در مغرب نمیمیرد و در مشرق نیز زنده نمیشود. هست. تنها موضع ما نسبت به پدیدهها تغییر میکند. ستارگان به چشم ما میدرخشند، در حالی که برخی مدتهاست نیستند. حتی اگر گل را از نزدیک بیاغوشی و علف را از حوالی باغ بو کنی، بودنشان بسته به این ظواهر نیست. در واقع این بروز وجود است و دیدگاه ما و منظر ما حکم به وجود و عدم نمیتواند بدهد. بهار حقیقت نیست. آنها که زمستان را گذرنده و بهار را پاینده و خواستنی فرض میکنند چگونه میتوانند خود را بر دیگران رجحان بدهند؟ آنان که نظر خود را نظر یک جامعه و ملت معرفی میکنند، از حدود خودکامگی و دیکتاتوری نیز عدول کردهاند.
🔻 ما طرفدار زمستان نیستیم و از سترونی و جمود هستی هم خرسند نخواهیم بود، ولی برای رسیدن به مطلوب، باید از موجود باخبر شد. پیرمردی که حفظ کلبهٔ ویرانش را به آرامش فرزندانش برتری میدهد، از خرفتی و نادانی بهرهٔ فراوانی برده است. زمستان روزگار حکومت نادانها و خودشیفتگان است. ملال ما از بهار بیشتر است. بهاری نیست. نوروزی نیست. جمشید وهمی و فسانهای بیش نبوده. اگر هم بوده، باز اغوا شده و به فساد کشیده شده. حتی کاوه هم که بر ستم ضحاک میشورد، تخت را به فریدون وامیگذارد. خانهٔ ما همان زمستان و کومهٔ ما همین کویر بی آب و علف است.
.
.
.
فروردین ۱۴۰۱