⌛️ قدیم‌ها آدم‌ها چه کار می‌کردند که ما نمی‌توانیم انجام بدهیم؟ آن‌ها یا دامی داشتند یا کشاورزی و بیشترشان رعیت بودند و رعیت هم یعنی گوسفند. اصلاً در همان ابتدای تاریخ بیهقی نوشته «نامۀ حَشَمِ تگیناباد به امیرمسعود». آنجا هم مردمی وجود ندارد. آن‌‌ها مشتی احشام و چهارپا بوده‌اند. امروز علی جعفری گفت ناصرالدین‌شاه نمی‌پذیرفت به رعیت بگویند ملت. برایش سنگین بود. ولی سیل داشت می‌آمد. سونامی مدرنیته همه را گرفته بود. گفتم مگر نظام سلطنتی چه ایرادی داشت؟ گفت شیخ فضل‌الله همین حرف را زد. گفت ما علما شاه‌عباس را نرم کردیم، با این شاهان هم همین کار را می‌کنیم. روشنفکرها می‌گفتند بین ما تنها قانون حرف بزند.

‼️ قانون مثلِ صاعقه بر سر شاهان آمد. ناصرالدین‌شاه گفت اشکالی ندارد، اما قانون برای من نباشد، من فرای قانون باشم. ناصر که کشته شد، مظفر رمقی نداشت. مریض بود بیشتر. ترسو هم بود. فضا برای مجلس و پارلمان و قانون فراهم شد. مشروطه هم از لفظ شریطی یا چریطی و چریتۀ فرنگی آمد و رفت در باب مفعول عربی و مشروطه شد. محمدعلی جوان بود. توپ را بست به مجلس و مشروطه هوا شد. ولی سیل آمده بود. نمی‌شد برابرش ایستاد.

📜 در زمان ناصری لای خورجین‌های اسبان و استران روزنامه را نهان می‌کردند و از تبریز تا تهران می‌آمد. خیلی قاچاقی و سوسکی روشنفکرها می‌رفتند در کنجی و به‌نوبت می‌خواندند. مشروطه روزنامه‌ها و احزاب را هم جان داد. صاحب چاپخانه و روزنامه شدند. با شدت و خشونتی عجیب کلمه ساختند و علیه حکومت و استبداد نعره زدند. اولین‌بار که سر و کلۀ قانون روزنامه‌ها و نشریات پیدا شد همان موقع‌ها بود. البته که این‌ها کشک بود.

🔴 احمدشاه که پیچید و رفت فرنگ، رضا میرپنج برخاست و با لگد رفت در دهان نویسنده‌ها. در شانزده سالی که حکومت کرد هشت مجلس روی کار آمد که عملاً پشم بودند. از سالی که رفت جزیره موریس و همان‌جا مرد تا سالی که مصدق با کودتا رفت احمدآباد مصدق و همان‌جا مرد، دوازده سال پر شور ثبت شده. هر کسی از ننه‌اش قهر کرده بود حزب و روزنامه زد. این آزادی‌ها مقدمۀ نهضت ملی و نفت شد. شاید مشروطه‌ترین سال‌ها همان سال‌ها بود. شاه عددی نبود. زوری نداشت. کاره‌ای نبود. کودتای مرداد همه را خفه کرد. مشروطه باز ظاهراً مرد.

🔥 آتش زیر خاکستر ماند تا بیاید تا نسیمی دیگر بوزد. خلق هم بیشترشان کشاورز و دامدار و روستایی و عشایر بودند. خبرها دیر می‌رسید. باز هم می‌گویم مشروطه حکومت قانون بود. در سال‌های اوج‌گیریِ اصلاحات هم سخن بر سرِ قانون بود. تابِ نفر و رأس را نداشتند. خیلی از شورش‌های خلقی هم برای آزادی‌های سیاسی و حاکمیت قانون بود. میانِ قانونِ مشروعه‌ای که شیخ فضل‌الله و بعدها کاشانی و خمینی به آن قائل بودند تا قانونی که تقی‌زاده و تالبوف و مصدق و بازرگان و دیگران آن را می‌خواستند، با تمامِ تفاوت‌های جزئی و شاید اساسی، افتراق خاصی بود و هست.

🌪 برابرِ این طوفان نمی‌توان ایستاد: فضای مجازی. دیگر چیزی نهان نیست، چیزی هم قطعی نیست. معلوم هم نیست اولویت کدام است. معلوم هم نیست پرتقال‌فروش کیست. هم بد است و هم خیلی بد و هم شاید خوب. باز هم حاکمیت با پول و رسانه است. مؤثرهای دیگر و افراد دیگر را یا زندان می‌کنند یا بدنام و مسخره و با این شیوه آن را به محاق می‌برند. البته اندیشه و خون را نمی‌شود کاری‌اش کرد.

🌊 ما در واقع با چند سیلِ عظیم روبروییم. اولینش سواد و خواندن و نوشتن است. مردم تا چیزی نمی‌دانستند تابعِ روحانی‌های باسوادِ دینی بودند که احکام و بکن و نکن را بگویند و آن‌ها هم برای تأمین دنیا و آخرت‌شان لاجرم آن‌ها را رعایت می‌کردند و حسّ خوبی از این رعایت‌ها داشتند. این برای یکی دو قرن اخیر نیست. مردم در مکتب‌خانه‌ها قرآن و گلستان یاد می‌گرفتند. ما گزارش‌هایی در شاهنامه از روزگار ساسانی شنیده‌ایم که موبدان حاضر نشدند در ازای گنجی بزرگ به فرزند رعیتی سواد بیاموزند. این ترس وجود داشت که نظام و ساختار چیده‌شدۀ شهان بر هم بخورد.

📝 سواد و خواندن و نوشتن برای عده‌ای معدود خرافه‌ها را کنار زد. در قرن پیشین هم کسانی چون امیرکبیر جرقۀ این تبادل و یادگیری را بار دیگر در میان قشری از مردم انداختند. اندک‌اندک رفتند آن‌ورِ دنیا و دیدند و البته خواندند. خواندند که دین دست و پای اروپا را بسته بود و پس از این گشایش پروازها کرده‌اند. سیل عظیم بعدی چاپ است. چاپ انحصار مکتوبات را از دست دستگاه قدرت درآورد. حلقۀ جدیدی به نام روشنفکری اطراف دم و دستگاه قدرتمندان و نظام دینی ساخته شد.

📍 توجه کنید که منظور ما از دین، دینِ اصیل و حقیقی و ناب و درست نیست. دینِ ناب و فطری در بسیاری از نقاطِ جهان منحرف و مستحیل و ابزار شد و می‌شود. امامانِ دینِ حقیقی از اتفاق، بسیار طرفدار نشر و کتابت و شیوع دین بودند و هستند. این‌ها بی‌نیاز از توضیح است. اساساً سیل‌های مذکور که به نظرم آخرین‌شان مطبوعات و هیولای کف‌برلبِ فضای مجازی‌ست، برای این آمدند که آن دینِ حقیقی که مطالبۀ مردم و ذاتِ مردم هست نیامد و بر صدر ننشست و قدر ندید. حالا دم از قانون می‌زنند. قانون را هم دیدیم. قانون شد تارِ عنکبوتی که تنها حشراتِ کوچک را شکار می‌کند و پرندگان پاره و پوره‌اش می‌کنند. این‌ها همین‌جا بماند. بماند که مثلاً کمونیست‌ها برابر بودند، ولی برخی‌هاشان به قول نویسندۀ قلعۀ حیوانات «برابرتر»!

🗣 چنین است جان دلم. اکنون که دیگر رازی نیست و تو از هر طرفی نوایی از کثافت‌کاریِ مردانِ سیاست می‌شنوی، مغزت از کار می‌افتد. ولی باز هم غافلی. این خبر را چه دشوار است دریافتن. این را دشمنِ این مرد سیاست و حزب و دولت و حکومت بازنشر داده؟ این خبر را خودِ این جریان منتشر کرده تا به مقصودی رسد؟ این داستان را ضریب داده‌اند تا چیزی دیگر دیده و شنیده نشود؟ و هزار داستان دیگر. تو باز هم در این توهمِ آگاهی غرقه‌ای. تو باید کسی را بیابی که عصمت از سر و رویش ببارد و هر خلافی درباره‌اش شنیدی، اگر کوه‌ها هم جنبیدند، تو نجنبی و سیخ و ستبر بر اعتقادت باقی باشی. ای وای که جمله عالم زین سبب گمراه شد، کم کسی ز ابدال حق اگاه شد.

🟢 هیچ کاری نباید کرد. در تمامِ این سال‌هایی که ذکرش را برایت گفتم، انسان بیشتر از قبل باخت داده. شرحش بماند برای شرحه‌شرحه‌ها. فقط همین را بدان که انسان از تولیدکنندگی به مصرف‌کنندگی رسیده. این قهقرا چگونه درک‌شدنی‌ست؟ این مصیبت بزرگ نیست البته. بزرگ‌مصیبتِ بشر پشت‌کردن به دینِ حقیقی و امامِ دین است.

✅ شاید تو با این کلمات علقه‌ای نداشته باشی و شاید هم بیش از تمامِ این حرف‌ها ادراک داشته باشی. نمی‌دانم. اما چیزی که من دریافته‌ام این است. پیشرفت، شهرنشینی و آب لوله‌کشی و برق و گاز و تلفن و خودروهای تیز و ساختمان‌های دراز و اینترنتِ باز و جاده‌های چند خطه و هزاران چون این نیست. انسانی که محروم از درک و شعور و نفسِ خدایی باشد، از فرازِ همان ساختمان‌های دراز و متنعم در انواعِ نعمت‌ها خودش را به کفِ خیابان خواهد انداخت. خوش است که این‌ها خوانده نشود. بگذار صاحبان خرد سخن بگویند و من لال باشم. بی‌شک لال‌مونیِ من راه حل بهتری برای هر تنابنده‌ای‌ست. قطعاً من از بزرگ‌ترین موانعِ تعالیِ انسانم.