عجیباً غریبا. امروز سالروز دفن محمود من است. چهارشنبه هم دومین سالگرد پرواز محمدیوسفم. نمی‌دانم این کدام بیماری‌ست که می‌خواهم به همان روز برگردم و باز همان چیزها را ببینم و عملی بهتر داشته باشم؟ چون می‌دانم پیشِ روی مرگ نمی‌توانم بایستم و تنها باید با توکلی بیشتر و ارادتی بلندتر عزیزانم را به خاک بسپارم. چند عزیز دیگر را باید با همین دست‌هایی که دارم کلمات را می‌نگارم در بستر خاک جای بدهم؟

تنها از یک دیوانه برمی‌آید این‌گونه تماشای فراق کردن و امیدوار بودن. امیدوار به چه چیزی؟ امیدوار به این‌که شاید خداوند مرا در آغوش گرم خود بفشارد و به یک آن وجودم را از تمامِ نشدن‌ها و نداشتن‌ها خالی کند. بدن‌ها را بگذارید و روح‌ها را بر سرِ دست بگیرید و فریاد برآورید ای دریاهای خالی از موج! شما هر قدر خاموش‌تر و بی‌حرکت‌تر باشید، متعفن‌تر و بوگندوتر خواهید شد. لباس‌های علقه‌ها را بیرون بیاور پیش از آن‌که به‌قهر آن را از تو بستانند.

ممنونم که در تشییع پیکر عزیزانم حاضر بودید. این لطفِ شما هرگز از خاطرم نخواهد رفت. دنیا شادی ندارد. دنیا غم‌خانه‌ای‌ست که ما با توهمِ شادی‌ها آن را رنگ کرده‌ایم تا زمانی کوتاه در آن سر کنیم. بعد آن‌قدر این دروغ را باور کرده‌ایم که پنداشته‌ایم باید ماند. و وقتی نمی‌شود ماند، عجز و لابه می‌کنیم. دنیا شادی ندارد، وگرنه می‌گفتم در شادی‌هایتان جبران می‌کنم. غم‌ها و شادی‌هایش همه ابتلاست. همه آزمون است تا بدانی واکنش تو چیست. عصاره هر چه در دنیا پیش می‌آید همین است: واکنش تو.

و من دوست دارم به روز رفتنت بازگردم و با ایمانی بیشتر شانه‌ات را تکان بدهم: هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمداً عبده و رسوله سید النبیین و خاتم المرسلین و ان علیاً امیرالمؤمنین و سید الوصیین و امام افترض الله طاعته علی العالمین...؟